loading...
زمزمه های دلتنگی
sadaf بازدید : 82 یکشنبه 26 خرداد 1392 نظرات (2)

بر روی دریچه قلبم نوشتم

 

 

 

ورود ممنوع

 

 

 

عشق امد و گفت

 

 

 

منبی سوادم

sadaf بازدید : 60 سه شنبه 01 مهر 1393 نظرات (2)

به سلامتی روزی ک تو دهن رفیقام حلوا و خرماست....!!!!!!!

 تو دهن من یه مشت پنبه.......!!!! 

sadaf بازدید : 136 پنجشنبه 07 فروردین 1393 نظرات (1)

 
god جمله های عاشقانه درباره خدا

زندگی اجباری...

 

شاید آن روز که سهراب نوشت :

 

 

«تا شقایق هست،زندگی باید کرد...»

 

 

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت...

 

 

 

باید اینطور نوشت :

 

 

«هر گلی هم باشیم

 

 

چه شقایق،چه گل پیچک و یاس...

 

 

زندگی اجباری ست...»

sadaf بازدید : 63 پنجشنبه 07 فروردین 1393 نظرات (1)

خدایا

بندِ دلم را محکم تر

به درگاهت

گره بزن

شاید یکرنگ شود . . . !

sadaf بازدید : 81 پنجشنبه 07 فروردین 1393 نظرات (0)

قطاری سوی "خـــــــــدا" میرفت،

همه مردم سوار شدند... 

به ایستگاه بهشت که رسیدن همه پیاده شدن...

و فراموش کردن که مقصد نهائی"خـــــــــــدا"بود نه بهشت...!!!

sadaf بازدید : 60 پنجشنبه 07 فروردین 1393 نظرات (0)

خدایا!سرده این پایین,ازاون بالا تماشاکن

اگه میشه بیاپاییـن و دستای منو ها کن

خدایا!سرده این پایین,ببین دستامو میلرزه

دیگه حتی همه دنیا,به این دوری نمی ارزه

تواون بالامن این پایین,دوتایی مون چرا تنها؟

اگه لیلی دلش گیره!بگو مجنون چرا تنها؟

خدایا من دلم قرصه,کسی غیراز تو بامن نیست

خیالت از زمین راحت,که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیرچشماته

یه عمره یادمون رفته,زمین دارمکافاته

فراموشم شده گاهی,که این پایین چه ها کردم

که روزی باید ازاینجابازم پـیــش تو برگردم

خدایا!وقت برگشتن یکم بامن مداراکن

شنیدم گرمه آغوشت,اگه میشه منم جاکن...

sadaf بازدید : 48 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)
خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان
اینهمه خنجر، دل کس خون نشد این همه لیلی،‌کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام  بویی از فرهاد دارد تیشه ام                  اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد

دادســتان گفت:

صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست ...؟!؟!؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب ...

نــمیزاره زمـــین بیفتم

ولی آدم ها !!!!!

بدجـــور زمــینــم زدن ...!
sadaf بازدید : 57 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

کاش میشد نفسم باشی . . . حتی نفس آخر

خدایا…

میخواهم اعتراف کنم دیگرنمیتوانم 

 خسته ام من امانت دارخوبی نیستم

 “مراازمن بگیر” مال خودت

من نمیتوانم نگهش دارم…

sadaf بازدید : 50 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

فــرامــوش ڪــردنـت بــرایـم مـثـل آب خــوردن است …

 از همــان آبـهـایـی که خــفــه ات میــکنـد …

از همان هایی ڪــه بــایــد ساعـت هـا سـرفـه ڪـنـی …

 از همــان هـایـی ڪــه بـی اختیــار اشـڪــهایـت را جـاری میـڪــند.. .

sadaf بازدید : 61 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ... خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید .. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را ... *** مـادر *** صدا کنی .

sadaf بازدید : 63 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)
 

 
به کلنیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم

 فهمیدم که بیمارم ...

 خدا فشار خونم را گرفت،

 معلوم شد که لطافتم پایین آمده است!

 زمانی که دمای بدنم را سنجید،

 دماسنج 40 درجه اظطراب را نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم

 تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند

 به بخش ارتوپدی رفتم،

 چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،

 چون  نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم،

 معلوم شد که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم ...

 خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد،

 و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم

 از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده استفاده کنم :

 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.

 قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.

 هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

 زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.

 و زمانی که به بستر میروم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

 رنگین کمانی به ازای هر طوفان،

 لبخندی به ازای هر اشک،

 دوستی فداکار به ازای هر مشکل،

 نغمه ای شیرین به ازای هر آه،

 واجابتی نزدیک برای هر دعا.

 جمله نهایی:

 عیب کار اینجاست که من " آنچه هستم " با " آنچه باید باشم " اشتباه می کنم،

 خیال می کنم آنچه باید باشم هستم،

 در حالیکه آنچه هستم نباید باشم...

sadaf بازدید : 55 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

خوش به حال آنکه قلبش مال توست

 

 

حال و روزش هر نفس، احوال توست

 

 

خوش به حال آنکه چشمانش تویی

 

آرزوهایش همه آمال توست

 

آنکه دستش تا ابد در دست تو 

 

کوچ او از غصه ها با بال توست

 

 

من خطاکارم خداوندا، ولی 

 

 

دیدگانم تا ابد دنبال توست . . .


sadaf بازدید : 50 دوشنبه 09 دی 1392 نظرات (1)

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا

 

هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:" می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را

 

می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد."


و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش

 

دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آن چه سنگینی

 

سینه توست."


گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو

 

همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم

 

کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.


سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:"ماری در راه

 

لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی."


گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.


خدا گفت:" و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی

 

ام برخاستی!" اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...


های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...

bz7f5mzxrc0gq87y9fnl

sadaf بازدید : 45 دوشنبه 09 دی 1392 نظرات (0)

            

تاخدای بنده نواز است به خلقش چه نیاز ؟!!!  میکشم ناز یکی ، تا به همه ناز کنم..

                                                                                                                  

                                                                                                                                 
sadaf بازدید : 51 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (3)

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده

 

 

رکعت است.

 

 

بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

 

 

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک

 

 

رکعت نماز وتر بخوان.

 

 

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه

 

 

شب بیدار شوم.

 

 

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را

 

 

بخوان

 

 

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

 

 

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

 

 

بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری

 

 

ندارد؟

 

 

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به

 

 

آسمان کن و بگو یا الله

 

 

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند

 

 

شوم خواب از سرم می پرد!

 

 

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای

 

 

تیمم کن و بگو یا الله

 

 

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم

 

 

را از زیر پتو در بیاورم

 

 

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب

 

 

برایت حساب می کنیم

 

 

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

 

 

خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته

 

 

ام اما او خوابیده است چیزی به اذان

 

 

صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ

 

 

شده است امشب با من حرف نزده

 

 

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز

 

 

خوابید

 

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت

 

 

 

 

 

 

منتظر توست

 

 

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

 

 

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب

 

 

است ای بنده ی من بیدار شو نماز 

 

 

صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر

 

 

می آورد

 

 

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

 

 

خدا: او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...

 

 

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می

 

 

ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که

 

 

انگارهمین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی

 

 

که گویا صد ها خدا داری...

sadaf بازدید : 59 یکشنبه 21 مهر 1392 نظرات (0)

خدایا یک تکه آسمان کلنگی خریدارم

 

 

این زمین بوی زندگی نمیدهد...

 

 

****

 

 

خدایا… آسمانت چه مزه ایست؟

 

 

من تا به حال فقط زمین خورده ام !

 

 

 

 

sadaf بازدید : 73 سه شنبه 02 مهر 1392 نظرات (0)
                                                              سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!! 


گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:


خـداحـافـظ ...


sadaf بازدید : 64 سه شنبه 02 مهر 1392 نظرات (0)

 

هیچ کس با من در این دنیا نبود

 

هیچ کس مانند من تنها  نبود

 

هیچ کس دردی زدردم برنداشت

 

بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت

 

هیچ کس فکر مرا باور  نکرد

 

خطی از شعر مرا از بر نکرد

 

هیچ کس معنای ازادی نگفت

 

در وجودم ردپایم را  نجست

 

هیچ کس ان یار دلخواهم نشد

 

هیچ کس دمسازو همراهم نشد

 

هیچ کس جز من چنین مجنون نبود

 

در کلاس عاشقی دلخون نبود

 

هیچ دردی را نکرد از من   دوا

 

جز خدای من خدای من   خدا

sadaf بازدید : 56 شنبه 23 شهریور 1392 نظرات (1)
خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم...

تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم...

تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم...

تو را گرم دیدم و در سرد ترین لحظات به سراغت آمدم...

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟!!!!!
sadaf بازدید : 59 شنبه 23 شهریور 1392 نظرات (0)

ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس
خداست
!
ماه من غصه چرا !؟! 
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که
خدا
را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به
خدا
، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،

که خدا هست ، خدا هست ؛خدا هست هنوز!
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!


sadaf بازدید : 70 سه شنبه 19 شهریور 1392 نظرات (0)

یکشبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پـُر ز لیلا شد دل پـُر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق...دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه..لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا...نشد

گفتم عاقل می شوی...اما نشد

سوختم در حسرت یک یا رَبت

غیر لیلا ..بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

sadaf بازدید : 71 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (1)

 

امروز معلم ميگفت دو خط موازي هيچگاه به هم نميرسند



مگر اينكه يكي از انها خود را بشكند



گفتم من كه خودم را شكستم پس چرا به او نرسيدم؟



لبخند تلخي زد و گفت



شايد او هم به سوي خط ديگري شكسته باشد

http://uploadtak.com/images/b6386_Montakhab13_029.jpg
sadaf بازدید : 67 پنجشنبه 14 شهریور 1392 نظرات (0)
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني



چقد اهسته ميره ميفهمي پير شده



وقتي داره صورتشو اصلاح ميكنه و دستش ميلرزه



ميفهمي پير شده



وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره



ميفهمي چقد درد داره اما هيچي نميگه



و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش



به خاطر غصه هاي تو هستش



دلت ميخواد بميري




http://www.upload.tehran98.com/img1/tzsybbx4xup9ba02tcca.jpg

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    سلام دوستای گلم. چه مطالبی رو بیشتر میپسندید تا در سایت مشاهده کنید
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 83
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 106
  • بازدید سال : 1,599
  • بازدید کلی : 12,004