loading...
زمزمه های دلتنگی
sadaf بازدید : 60 پنجشنبه 07 فروردین 1393 نظرات (0)

خدایا!سرده این پایین,ازاون بالا تماشاکن

اگه میشه بیاپاییـن و دستای منو ها کن

خدایا!سرده این پایین,ببین دستامو میلرزه

دیگه حتی همه دنیا,به این دوری نمی ارزه

تواون بالامن این پایین,دوتایی مون چرا تنها؟

اگه لیلی دلش گیره!بگو مجنون چرا تنها؟

خدایا من دلم قرصه,کسی غیراز تو بامن نیست

خیالت از زمین راحت,که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیرچشماته

یه عمره یادمون رفته,زمین دارمکافاته

فراموشم شده گاهی,که این پایین چه ها کردم

که روزی باید ازاینجابازم پـیــش تو برگردم

خدایا!وقت برگشتن یکم بامن مداراکن

شنیدم گرمه آغوشت,اگه میشه منم جاکن...

sadaf بازدید : 48 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)
خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسمومتان
اینهمه خنجر، دل کس خون نشد این همه لیلی،‌کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام  بویی از فرهاد دارد تیشه ام                  اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد

دادســتان گفت:

صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست ...؟!؟!؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب ...

نــمیزاره زمـــین بیفتم

ولی آدم ها !!!!!

بدجـــور زمــینــم زدن ...!
sadaf بازدید : 57 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

کاش میشد نفسم باشی . . . حتی نفس آخر

خدایا…

میخواهم اعتراف کنم دیگرنمیتوانم 

 خسته ام من امانت دارخوبی نیستم

 “مراازمن بگیر” مال خودت

من نمیتوانم نگهش دارم…

sadaf بازدید : 50 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

فــرامــوش ڪــردنـت بــرایـم مـثـل آب خــوردن است …

 از همــان آبـهـایـی که خــفــه ات میــکنـد …

از همان هایی ڪــه بــایــد ساعـت هـا سـرفـه ڪـنـی …

 از همــان هـایـی ڪــه بـی اختیــار اشـڪــهایـت را جـاری میـڪــند.. .

sadaf بازدید : 61 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ... خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید .. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را ... *** مـادر *** صدا کنی .

sadaf بازدید : 63 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)
 

 
به کلنیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم

 فهمیدم که بیمارم ...

 خدا فشار خونم را گرفت،

 معلوم شد که لطافتم پایین آمده است!

 زمانی که دمای بدنم را سنجید،

 دماسنج 40 درجه اظطراب را نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم

 تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند

 به بخش ارتوپدی رفتم،

 چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،

 چون  نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم،

 معلوم شد که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمی شنوم ...

 خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد،

 و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم

 از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده استفاده کنم :

 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.

 قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.

 هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

 زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.

 و زمانی که به بستر میروم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

 رنگین کمانی به ازای هر طوفان،

 لبخندی به ازای هر اشک،

 دوستی فداکار به ازای هر مشکل،

 نغمه ای شیرین به ازای هر آه،

 واجابتی نزدیک برای هر دعا.

 جمله نهایی:

 عیب کار اینجاست که من " آنچه هستم " با " آنچه باید باشم " اشتباه می کنم،

 خیال می کنم آنچه باید باشم هستم،

 در حالیکه آنچه هستم نباید باشم...

sadaf بازدید : 55 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

خوش به حال آنکه قلبش مال توست

 

 

حال و روزش هر نفس، احوال توست

 

 

خوش به حال آنکه چشمانش تویی

 

آرزوهایش همه آمال توست

 

آنکه دستش تا ابد در دست تو 

 

کوچ او از غصه ها با بال توست

 

 

من خطاکارم خداوندا، ولی 

 

 

دیدگانم تا ابد دنبال توست . . .


تعداد صفحات : 9

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    سلام دوستای گلم. چه مطالبی رو بیشتر میپسندید تا در سایت مشاهده کنید
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 83
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 1,603
  • بازدید کلی : 12,008